emo

خواستم آرزوهایم را

به رخ روزهایم بکشم

دیدم

تو با روزها دست به یکی کرده ای

آنها خودت را دارند

و من فقط حسرتت را

زبانم بند آمد

 

 

نوشته شده در سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:,ساعت 8:26 توسط mohamad| |

درد دارد

وقتی همه چیز را میدانی

و فکر میکنند نمیدانی

و غصه میخوری که میدانی

و میخندند که نمیدانی

 

نوشته شده در سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:,ساعت 7:51 توسط mohamad| |


تو سنگی!
و من یک تکه شیشه!
"سنگ بودن تو" شاید که شوخی باشد
"ولی شکستن من"
جدی است!


نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت 7:57 توسط mohamad| |

اگر خیلی مهربان شود ،
ورق می زند.
ولی اغلب،
آدم را مچاله می کند،
روزگار …….. !



 

 

نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت 7:47 توسط mohamad| |

گاهی پروانه ها هم
اشتباه عاشق میشوند ...
بجای شمع
گرد چراغهای بی احساس خیابان میمیرند !

نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت 7:41 توسط mohamad| |

گاهی پای کسی میمانی ....

که نه دیدی اش .... نه میشناسی اش .......

فقط حسش کرده ای .... تجمسمش کرده ای....

پشت هاله ای از نوشته های مجازی روی پیج مجازی اش ...

که هر روز میخوانی و در جوابش میگویی ....

لایک ....

نوشته شده در چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:,ساعت 9:59 توسط mohamad| |

چه سخت است دلتنگ قاصدک بودن در جاده ای که در آن هیچ بادی نمی وزد

نوشته شده در چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:,ساعت 9:40 توسط mohamad| |

نقــاش خــــوبی نــــبودم
..
اما
..
ایــن روزها
..
به لطـف تــــــــــو
..
انـــتظار را
..
دیـــدنی میکــشـم

نوشته شده در چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:,ساعت 9:38 توسط mohamad| |

باران کـه میبـارد…… دلـم بـرایت تنـگ تـر می شـود.. راه می افـتم بـدون ِ چـتـر من بـغض می کنـم .آسمـان گـریـه...

 

نوشته شده در چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:,ساعت 9:34 توسط mohamad| |

می شود در همین لحظه


از راه برسی و


جوری مرا در آغوش بگیری


که حتی عقربه ها هم


جرات نکنند


از این لحظه عبور کنند؟؟؟


و من به اندازه ی تمام روزهای


کم بودنت


تو را ببویم و


در این زمان متوقف ...


سالها در آغوشت زندگی کنم


بی ترس فردا ها...

نوشته شده در چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:,ساعت 8:35 توسط mohamad| |

 تنهایی 

 

 انتظار

 

 پیاده رو

 


 هر چه دارم طول دارند .

 

دیگر عرضی ندارم

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:,ساعت 8:25 توسط mohamad| |

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت: میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدیشاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری کهقلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.

دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم

 

نوشته شده در چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:,ساعت 7:41 توسط mohamad| |


Power By: LoxBlog.Com